روز برف است بیایید و بیارید شراب


تا بنوشیم به شکرانه ی این فتح الباب

میر مجلس بنشین گو و به ساقی فرمای


تا سبک رطل گران پیش من آرد به شتاب

در چنین روز و جوار در نوروز شریف


وقت فرصت مکن اهمال و غنیمت دریاب

من نیارم کم یک هفته برون شد زین کنج


که درون نعمت و ناز است وبرون برف و گلاب

گر میسر شودم عیش و طرب خواهم کرد


تا معلق بود این خیمه ی بی تیر و طناب

خلوت خویشتن آراسته می خواهم داشت


به حریف و به ندیم و به شراب و به کباب

مذهب ما نبود نسیه مگر نقد الوقت


من نه آنم که سر آب ندانم ز سراب

می حرام است به نزدیک فقیه آب حلال


می نه هم آب زر است آخر و هم آتش ناب

بر خلیل الله چون گشت ریاحین آتش


باز بر قوم نجی الله طوفان شد آب

نازکان را نبود مرتبه ی حرقت می


ریسمان را نبود طاقت آهن در تاب

در جهان گرچه خراب است چه نقصان آخر


من چه هشیار و چه معمور و چه مست و چه خراب

عاشقی چیست عذابی که درو راحت نیست


دوستی چیست محیطی که بود بی پایاب

راستی لطف سخن موجز و پر معنی راست


بیشتر زین نتوان کرد در این باب اطناب

مونسی ساقی و مجلس ز رقیبان خالی


درد نوشی چو نزاری و امینی بواب

مقطع شرط غزل ختم کنم بر مطلع


روز برف است بیایید و بیارید شراب